النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

تولد النا جونم

سلام به عزیز دل مامان و دوستای عزیزمون میخوام درباره ی تولدت بگم. خیلی برای تولدت کار داشتیم و بابا سعید هم اکثرا" تهران نبود!! خاله مریم کارای طراحی رو تموم کرد و بابا سعید هم برد پرینت گرفت.اما برای بریدنشون باید تو میخوابیدی! اما خاله مریم بازم به دادم رسید و گفت که میاد پیشم کمک. همه رو برام برید . اما از کارای تولد. تم مینی موسی رو انتخاب کرده بودیم.یعنی سعی خودم رو کردم که خوب از آب دربیاد! میخواستیم تولد رو خونه خودمون بگیریم اما تعداد مهمونا خیلی زیاد بود و خونه ی خودمون جا نمیشدیم.بنابراین رفتیم خونه ی مامانی افسانه اینا. میخواستیم غذا رو هم از بیرون بگیریم که مامانی گفت نمیزاره و همه اش رو خودش پخت. خیلی زحمت کشید با او...
29 آبان 1390

با سلام به همه ی دوستای گلمون

ممنونم از محبت همه ی دوستای خوب و مهربون من و النا جونم. امروز تولد النا جونم بود و 2 ساله شد. هنوزم باورم نمیشه این النای نازم همون نی نی کوچولوی 950 گرمی خودمه با اون همه جریانات!!! خدای بزرگ و مهربون رو شاکریم با اینهمه لطفی که به ما داشته و فرشته ی پاک و مهربونش رو به ما داده. به زودی با پست اختصاصی تولد النا جونم بهمراه عکس در خدمتتون خواهیم بود. باز هم از همتون ممنونیم و روی ماه تک تکتون رو میبوسیم.      
28 آبان 1390

سلام سلام

سلام به همه ی دوستای عزیز من و النا جونم با این همه لطفی که به ما دارن. از همه بابت نظرات زیباتون ممنونم. من و خاله مریم مهربون به یه نتایجی رسیدیم.خیلی تلاش کردیم و تقریبا" نیمی از کارهامون انجام شد.یاسد بگم که خاله مریم نقش اصلی رو داشت و من هم یکم پیشنهاد دادم. خاله مریم تمام کارهای فوتوشاپش رو انجام داد و ایشالله بابا سعید یکشنبه برای چاپ میبردشون. ما یه تم خیلی سخت انتخاب کردیم که هیچیش اینجا پیدا نمیشه.( متاسفانه) چون النا جونم لباس مینی موس داره من و خاله مریم تصمیم گرفتیم که تم مینی موس رو انتخاب کنبم. امیدوارم خوب از آب دربیاد!! سختی کار اینجاست که بابا سعید اصلا" تهران نیست و من و النا تنهاییم. از طرف دیگه هم النا جون...
13 آبان 1390

شمارش معکوس برای تولد النا جونم

سلام مامان قربونت بشه.عزیز دلم.عشقم. این روزا یه جورایی کسل شدم! آخه میدونی مامان قربونت بشه کامپیوتر ندارم.هنوز درست نشده! آخه کسی نیست که ببره و درستش کنه! بابا سعید خیلی اصفهان کار داره و خیلی طولانی میمونه اونجا.اینقدر که وقت نداره تهران باشه تا اسباب جمع کنیم!! الان هم مامانی نسرین رفته پیش دایی محمد رضا شمال و لب تابش رو ازش قرض کردیم و قول دادیم که خیلی خوب ازش مواظبت کنیم!! چیزی تا تولدت نمونده عسل مامان اما من هنوز هیچ کاری نکردم!! خدا کمکمون کنه و به خوبی تولدت رو برگزار کنیم. دیشب خونه ی مامایی افسانه اینا بودیم.آخه تولد مامانی و عمه آزی رو توی یه شب گرفتیم. مامانی 4 آبان و عمه آزی 7 آبانه. ما و عمو حمید اینا برا...
6 آبان 1390
1